خانه / بایگانی برچسب: سهیلا صمدی

بایگانی برچسب: سهیلا صمدی

در انعکاس مرگ !

در انعکاس مرگ !

از افقی سرد وبیروح از آبی آسمان غباری تنیده بر تار و پودم چشمم دوخته بر سرزمینم جاده ها برایم بی عبورند خیابان ها از من در گریز کوچه ها در هراس فرو ریخت بام خانه بر روی سایه سپیدار پیر باز طنین ناقوس است در انعکاس مرگ ! بداهه ...

توضیحات بیشتر »

من می گریستم تو می خندیدی

من می گریستم تو می خندیدی

تو را کجا خوش آمد که روح آسمان در تو دمید و فراتر از آسمان پریدی من می گریستم تو می خندیدی ای تن من ، ای خویشتن من که ناپیدا در لا به لای هفت آسمان می جویمت رفتی بپوشانی ؟ چشمانم را برای دیدن هر آنچه زندگی نام ...

توضیحات بیشتر »

تا واپسین لحظه وداع

تا واپسین لحظه وداع

اینجا من بیدارم روحم در مدار تو می گردد اندیشه ام در سرنوشتم تا واپسین لحظه وداع در همین مدار خواهد چرخید در کنج پنجره غبار گرفته روح و روانم در آشوب دیدارتو ، همانند رازیست که در سکوت ، بیصدایی را فریاد میزند سهیلا صمــــــدی

توضیحات بیشتر »

روزها کوتاه

روزها کوتاه

چمدانم را می بندم چشمانم را به اسارت جاده می سپارم و در فراسوی زمان راه تسلیم است پیش رو *** روزها کوتاه پاهایم توان تیره گی شب را نمی پوید ناگزیر با گامهای آرام تا اعماق رفتن پیش می تازم در میان باورهایم مقصد بی انتهایی چون کلاف سردرگمی ...

توضیحات بیشتر »

مسافران قطار

مسافران قطار

قطاری هستم که از ریل زما ن خارج شدم نه ایستگاهی ست نه سو زنبانی مسافران قطار چرا ؟؟ همه شبیه من هستند گسسته ز هم نا پایدار و سست پریشان و چشم به راه که در گذر زمان به فراموشی سوزنبان مبتلا شدند !!! سهیلا صمـــدی

توضیحات بیشتر »

اندوه نهفته ام

اندوه نهفته ام

اندوه نهفته ام کی خاموشی می گیرد *** دوماه به اندازه هزار سال در گذر منست تو در نخستین روز خلقت از آن من بودی کنون در افقی گمشده دور از سرزمین مادری در جهانی دیگر آرمیده ای من در دریای بیکران اندوه موجی نا آرامـم و آرزوها و رویا ...

توضیحات بیشتر »

سایه من

سایه من

سایه ی من بسان رودی ، روان بر پهنه دریا غوطه ور ، در سیلاب بی انتها هرازگاهی ، دیده گانم دوخته ، برساحل خفته در آفتاب بال می گشایم سوی نوری رقصان وسر مست مرا فرودی ، برنور نیامد چنان اختیار زکف دادم می پیچم و می گردم ،بدور ...

توضیحات بیشتر »

به کدامین گناه ؟

به کدامین گناه ؟

امشبم را دریاب ، من از تبار رفتنم به کدامین گناه ؟ شب را ورق می زنی و بی پروا می گریزی به هوای آمدن تو رج به رج میبافم خیال تو را به اندوه شب می جویمت نمی آیی به بر ای پیر شب خواهم امشب پیراهن غم ز ...

توضیحات بیشتر »

عشق

عشق

کهنه نامی است * عشق * که بال و پر گشوده بر تندیس آفرینش من دیرینه صدا را شنیدم فراتر زعشق پرگشودم همه نور جهان بود مرا چشم من و او در پروازی فراسوی ابرها میان پنجه های گره خورده زمان در زمان میان هفت آسمان خدا ! ….. به ...

توضیحات بیشتر »

منم آن مرغ بال پر بسته

منم آن مرغ بال پر بسته

بیا ای جان خسته از تن باز رهسپارم با فانوسی ازعشق منم آن مرغ بال پر بسته بیا بال گشاییم فراتر از شب فراسوی آبی آسمان با پروازی در اوج مهتاب بیا از تیره گی ها گریزیم بیا ای سرود دلنواز عشق بیا ای عصیان شبانه به صبح بر نتابیم ...

توضیحات بیشتر »

من تا اوج آسمان

من تا اوج آسمان

من تا اوج آسمان فراتر از چشم انداز آفتاب روحم را می سپارم به تاراج ماه تا قله کوهها با تو حرف خواهم زد ، درثانیه ها آنجا که دستان تو بیاورد ستاره ای نقره فام تا باز گرداند طنین صدای تو را ماه بانوی شب از دل آسمان اوست ...

توضیحات بیشتر »

شب شد و آسمان غرید

شب شد و آسمان غرید

من بودم و تو همچون شاهین تیز پرواز آنروز که باهم از زمان عبور کردم دیر هنگام شد افسانه شب آمد پدید روزها در پشت شب شد ناپدید شب شد و آسمان غرید ستاره ی از آن بر من فرو غلتید همچون سینه چاک شقایق روحم در پیراهن شب لرزید ...

توضیحات بیشتر »