خانه / بایگانی برچسب: شعر (صفحه 2)

بایگانی برچسب: شعر

عشق

عشق

کهنه نامی است * عشق * که بال و پر گشوده بر تندیس آفرینش من دیرینه صدا را شنیدم فراتر زعشق پرگشودم همه نور جهان بود مرا چشم من و او در پروازی فراسوی ابرها میان پنجه های گره خورده زمان در زمان میان هفت آسمان خدا ! ….. به ...

توضیحات بیشتر »

منم آن مرغ بال پر بسته

منم آن مرغ بال پر بسته

بیا ای جان خسته از تن باز رهسپارم با فانوسی ازعشق منم آن مرغ بال پر بسته بیا بال گشاییم فراتر از شب فراسوی آبی آسمان با پروازی در اوج مهتاب بیا از تیره گی ها گریزیم بیا ای سرود دلنواز عشق بیا ای عصیان شبانه به صبح بر نتابیم ...

توضیحات بیشتر »

من تا اوج آسمان

من تا اوج آسمان

من تا اوج آسمان فراتر از چشم انداز آفتاب روحم را می سپارم به تاراج ماه تا قله کوهها با تو حرف خواهم زد ، درثانیه ها آنجا که دستان تو بیاورد ستاره ای نقره فام تا باز گرداند طنین صدای تو را ماه بانوی شب از دل آسمان اوست ...

توضیحات بیشتر »

شب شد و آسمان غرید

شب شد و آسمان غرید

من بودم و تو همچون شاهین تیز پرواز آنروز که باهم از زمان عبور کردم دیر هنگام شد افسانه شب آمد پدید روزها در پشت شب شد ناپدید شب شد و آسمان غرید ستاره ی از آن بر من فرو غلتید همچون سینه چاک شقایق روحم در پیراهن شب لرزید ...

توضیحات بیشتر »

همه بر تنهایی من سنگ زدند

همه بر تنهایی من سنگ زدند

همه بر تنهایی من سنگ زدند زخم لب ، طعنه و دشنام زدند رفتی و پشت سرم حرف زدند تهمت هرزگی بر من عاشق زدند به جز آغوش تو آغوشی نداشتم ولیک ، انگ همخوابگی غیر زدند عاشق گیسوی تو هستم به ابد نام تو بردم و روی مرا چنگ ...

توضیحات بیشتر »

مینای بشکسته

مینای بشکسته

. این دل شوریده بستان تا که شیدایش کنی در حضور عاشقان امروز و فردایش کنی . تا شبی در خلوت عشاق محبوبان عشق غمزهء چشمت بتازانی و غوغایش کنی . بر سرای دشت خارستان دل مرحم نهی آنگهش بر باغبان پیر گل آرایش کنی . تا که این گمگشتهء ...

توضیحات بیشتر »

حدیث جان

حدیث جان

حدیث جان . گفتی حدیث جان کنم ؟ هر آن بگی من آن کنم بر خاک پاک پای تو این جان و دل قربان کنم . مستی ستانم از رهت تا جان بگیرم از لبت شعر شعور عاشقان بر بار هوشیاران کنم . زنجیر چشمان توام هر دم به فرمان ...

توضیحات بیشتر »

مقام

مقام

به شرر زدم دو جامی که بگیرم از تو کامی که مرام عشق ورزان همه عشقست به کلامی . به رهت گسیل داشتم دل دست بستهء نالان که تو این بردهء عشقت بپذیری به غلامی . زده این کبوتر دل به ره پای تو خیمه که به درمان غم خویش ...

توضیحات بیشتر »

عقل

عقل

عقل طاهر را چراغیست سوی عشق رهنمائیست بر نشان کوی عشق . عقل تحقیق را نکاتیست در عجب این عجب را نکته ایست از بوی عشق . عقل طنین احتیاطست در مسیر طبل خوش آهنگ سبز بر جوی عشق . عقل چو خنجر میزند گاهی به دل گاه تسلیم در ...

توضیحات بیشتر »