سینیور ماجیوره با عصبانیت گفت: مرد نباید زن بگیرد ، نباید ازدواج کند ، اگر قرار باشد همه چیز را از دست بدهد نباید دستی دستی خودش را توی مخمصه بیندازد .
مرد که نباید خودش را توی هچل بیندازد و دنبال ِ چیزهایی باشد که آن ها را بعدا از دست می دهد .
– زن داری ؟
+ نه ، امیدوارم بگیرم .
عصبانی گفت:
خیلی خری ، مرد که نباید زن بگیرد.
– چرا ؟
سینیور ماجیوره با عصبانیت گفت: مرد نباید زن بگیرد ، نباید ازدواج کند ، اگر قرار باشد همه چیز را از دست بدهد نباید دستی دستی خودش را توی مخمصه بیندازد .
مرد که نباید خودش را توی هچل بیندازد و دنبال ِ چیزهایی باشد که آن ها را بعدا از دست می دهد .
– حالا چه الزامی دارد که از دست بدهد ؟
سرگرد گفت :
به هر حال از دست می دهد.
از دست می دهد پسر با من بحث نکن .
شنل خود را پوشید و کلاهش را بر سر گذاشت.
یک راست آمد به سراغ من و دست گذاشت روی شانه ام و گفت :
شرمنده ام نباید گستاخی می کردم.
زنم تازه مُرده.
مرا ببخش …!!
مردان بدون زنان & ارنست همینگوی